یکی از عراقی ها، که فرمانده آنها نیز بود شخصی بلند قامت. تنومند و بسیار ورزیده بود. مثل شمر، با سرنیزه به طرف شیخ شریف حمله ور شد. متحیر ماندم، که این دشمن خدا با شیخ شریف چه می خواهد بکند؟ او به محض اینکه به شیخ رسید، از سمت چپ سرنیزه را در شقیقه شیخ فرو برد و چرخاند. از شیخ فقط آیه "انالله وانا الیه راجعون " شنیده شد.
سرویس دفاع مقدس ـ 24 مهر ماه سالروز شهادت روحانی آزاده حجت الاسلام والمسلمین "محمدحسن شریف طبع" معروف به "شریف قنوتی" است.
به گزارش «تابناک» در دفتر تاریخ پرشکوه انقلاب اسلامی، گمنامان و بی نشانان بسیارند. بزرگ مردانی که نشان در بی نشانی دارند و شیرمردانی که مخلصانه زندگانی خویش را وقف خدمت به خلق و انسانیت کردند و فارغ از هیاهوی سیاسی و دنیوی، تنها برای رضای خدا وارد عرصه مبارزه شدند.
رادمردانی که با پایداری و ایثار در حفظ ارزش ها و تمامیت ارضی ایران اسلامی و ناکام گذاشتن دشمن در رسیدن به اهداف شوم خود، حماسه ای بزرگ آفریدند. حجت الاسلام والمسلمین شریف قنوتی، نخستین شهید روحانیت در دفاع مقدس، از شمار این گمنامان تاریخ انقلاب اسلامی است.
شریف قنوتی کیست؟او اولین روحانی مجروح و اسیر جنگ تحمیلی، اولین روحانی شهید دفاع مقدس، اولین نماینده امام خمینی(ره) که در جنگ به شهادت رسید، اولین فرمانده شهید جنگ های چریکی و پارتیزانی، تشکیل دهنده گروه های مسلح به امر امام خمینی(رحمه الله علیه) در سال 1342، اولین برگزارکننده تظاهرات در شهرستان بروجرد تا جایی که به عنوان رهبر انقلاب بروجرد معرفی شد، اولین تشکیل دهنده ستاد پشتیبانی از جبهه های جنگ و حمایت از جنگ زدگان در بروجرد، اولین ارسال کننده محموله های تدارکاتی از بروجرد به مناطق جنگی به خصوص خرمشهر، اولین گروه اعزامی از بروجرد به خرمشهر جهت دفاع ازشهر و اولین گروه مدافع در خرمشهر به نام «لشکر الله اکبر» که همراه برادران ارتشی و سپاهی به مدت 35روز مقاومت کردند.
از تولد تا دوران مبارزه:شهید شریف قنوتی درسال 1313 در اروندکنار از توابع آبادان دیده به جهان گشود. در اطاعت از پدر و مادر، کم نظیر بود. اهل دعا، قرآن و مناجات بود. پدرش شیخ محمود و عمویش شیخ عبدالله استاد اسلامی وقتی چنین دیدند او را به حوزه علمیه آبادان فرستادند.
دو سال در آن حوزه بود، سپس به بروجرد عزیمت و از اساتید مجرب آن دیار بهره ها گرفت و از محضر مرحوم آیت الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی استفاده نمود و سپس در قم رحل اقامت افکنده و در محضر امام خمینی(ره) و مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی فقه و عرفان راآموخت و هم زمان با تحصیل، مبارزه با ظلم را شروع نمود تا جایی که از یاران عالی قدر شهید نواب صفوی گردید و در آن ایام در زندان اوین مدت شش ماه زندانی شد.
بعد از شهادت نواب صفوی در مبارزه با طاغوت، به امام خمینی(رحمه الله علیه) پیوست تا جایی که او را به عنوان نواب ثانی لقب دادند و در یاری امام چنان ایستادگی کرد و پیروی نمود که می گفتند:شریف قنوتی در امام خمینی ذوب شده است. منبرهایش کوبنده و حماسی بود. با کمال شهامت و شجاعت در منبرهایش شاه را مرجانه خطاب می کرد و به او یزیدبن معاویه دوم می گفت.
نخستین پایه گذار جنگ های چریکیشاید به جرئت بتوان گفت شهید شریف قنوتی، نخستین پایه گذار جنگ های چریکی در خرمشهر بود. در حالی که نیروهای مردمی با پیروی از دستور امام خمینی رحمه الله برای مقابله با دشمن و دفاع از انقلاب اسلامی و کیان کشور به طور داوطلب وارد خرمشهر می شدند، شهید شریف قنوتی با تشکیل گروه های چریکی، به آنها آموزش های خاص مقطعی می داد و آنها را در مکان های حساس خرمشهر مستقر می کرد. او با توجه به امکانات محدود، با عملیات های ایذایی و بازدارنده، سعی داشت جلو تصرف خرمشهر را بگیرد. از این رو، با انسجام نیروهای داوطلب و مردمی و آموزش آنها، به ارتش مجهز عراق حمله می کرد و در حد توان خود، نیروها و امکانات موجود دشمن را به صورت مقطعی به عقب می راند.
شناخت شهید شریف قنوتی از وضعیت خرمشهر در آن دوره زمانی به اندازه ای بود که فرماندهان دسته یا گروهان های اعزامی به خرمشهر، درباره نوع درگیری با دشمن و ادوات زرهی آنها و شیوه انهدامشان، از شهید شریف قنوتی یاری می گرفتند.
مقاومت دیگر فایده ای ندارد
آقای رضا آلبوغبش، اهل خرمشهر، از رزمندگان مقاومت خرمشهر می گوید:
«.. شب را تا صبح همراه شیخ شریف در کوچه و خیابان در اطراف شاه آباد قدیم، پشت پلیس راه با عراقی ها درگیر بودیم. صبح که شد از عراقی ها خبری نبود. خیال کردیم که آنها عقب نشینی کرده اند. در صورتی که در خانه های اطراف کمین کرده بودند. عراق نیروهای زبده اش را وارد میدان کرده بود. آنها بدون داد و فریاد و با حرکت دست با یکدیگر ارتباط برقرار می کردند. با توجه به قضایایی که در حضور بنی صدر پیش آمد، به شیخ گفتم: "مقاومت دیگر فایده ای ندارد."
گفت: "تو که می گفتی نمی ترسم!... تو هم جا می زنی؟"
همراه شیخ به طرف مسجد جامع رفتیم. شیخ نیروهای تازه نفس را فرستاد به محل درگیری تا نیروهایی که تمام شب را جنگیده بودند لحظاتی استراحت کنند.»
شیرینی شهادتروز 24 مهر59 بعد از اینکه در پاسگاه امیرآباد سرپائی چند لقمه غذا ( سیب زمینی کوبیده با گوجه) خوردم، مجددا همراه شیخ به سمت خرمشهر حرکت کردیم. در بین راه شیخ، شیرینی خودش را که در پاسگاه به او داده بودند و نخورده بود، از جیبش درآورد، و به من گفت: "این شیرینی را بخور!"
گفتم: "من سهم شیرینی خودم را خورده ام، این مال شماست."
(شیخ خنده ها و شوخی هایش با من زیاد شد، تا آن موقع سابقه نداشت که با من یا کس دیگری شوخی یا مزاح کند) دست در گردن من انداخت و شیرینی را به من داد و گفت: "این شیرینی شهادت من است. انشاءالله بخواست خدا، اگر سعادت داشته باشم، امروز یا فردا به شهادت می رسم. لذا از شما می خواهم که اگر من رفتم و تو زنده ماندی (واحتمال می دهم که تو زنده بمانی)، مواظب بچه ها باش! "
چون پسر بزرگش محمدمحسن مجروح و در آبادان بود و ایشان با اینکه مجروح بود، برای حمل شهدا و مجروحین و کمک رسانی یک خودرو وانت در اختیارش بود و پسر دیگرش محمد سعید هم در خرمشهر حضور داشت. من فکر کردم بچه های خودش را می گوید. از این رو گفتم: "آقا کدام بچه ها؟ "
گفت: "بچه های گروه الله اکبر را می گویم! "
درست 15 دقیقه بعد ازاین قضیه من و شیخ شریف اسیر عراقی ها شدیم.
ما یک خمینی را اسیر کردیمبه همراه شیخ از پل گذشتیم و داخل خرمشهر شدیم. میدان فرمانداری را که دور زدیم یک تانک روبرویمان بود. به علامت پیروزی انگشتمان را بالا بردیم و سلام کردیم. آنها هم جواب سلام ما را دادند.
در خرمشهر تجهیزات نظامی نداشتیم. ادوات جنگی ما عبارت بود از: 3 سه فروند تانک فاقد مهمات. 4 چهار قبضه آرپی جی 7 و یک قبضه خمپاره انداز 60 میلی متری و تعدادی اسلحه ژ-3 ویک نوع سلاح قدیمی بنام، ام یک (استفاده از سلاح ام یک هم خود حکایتی دارد، که گاهی مجبور بودیم با پا روی گلنگدن برویم تا یک گلوله شلیک کنیم ) و از تکاوران عراقی کلاش های تاشو غنیمت گرفته بودیم بعضی افراد که کار با آنها را بلد بودند به دیگران هم یاد می دادند.
داخل خیابان چهل متری که شدیم، شیخ شریف گفت: "می ترسم خرمشهر سقوط کند و ما نزد مردم شرمنده شویم ."
نزدیکی های مقر گروه الله اکبر (مدرسه استثنائی سابق و بنیاد شهید فعلی ) چند نفر سرباز دیدیم. اول خیال کردیم ایرانی هستند بلافاصله به من ایست دادند و به عربی گفتند: "قف! "
فریاد زدم: "اینها عراقی هستند. "
شیخ گفت: "با سرعت برو!"
... پدال گاز را فشار دادم . عقربه سرعت روی 90 کیلومتر بود، که ما را به رگبار بستند.
چند گلوله به گردن و دست شیخ و یک گلوله هم به زانوی من اصابت کرد. من تعادلم را از دست ندادم. شیخ شریف دست به اسلحه برد اما فرصت نشد. در همین زمان یک گلوله آرپی جی7 به چرخ عقب ماشین اصابت کرد و منفجر شد. کنترل ماشین از دست رفت ماشین واژگون شد و بعد از دو بار غلتیدن روی سقف به جدول کنار بلوار اصابت کرد و باز هم به حالت اول برگشت.
تا خودمان را از ماشین بیرون کشیدیم، عراقی ها از داخل خانه ها بیرون دویدند. چند نفر به سراغ من آمدند و یک عده عراقی هم به سراغ شیخ شریف رفتند. عراقی ها بیشتر متوجه شیخ شریف بودند تا من آنها خیلی خوشحال بودند که شیخ شریف را اسیر کرده اند. خیال می کردند، امام خمینی (ره) را اسیر کرده اند. آنها اطراف شیخ را گرفته بودند وحوسه(رقص) می کردند.هلهله می کردند وفریاد می زدند:
"اسرنا الخمینی! اسرنا الخمینی ! ما یک خمینی را اسیر کرده ایم. "
مرا به باد کتک گرفتند. 3-4 متر با شیخ فاصله داشتم. نگرانش بودم.تمام حواسم به او بود.
شیخ فقط می گفت: "الله اکبر- لااله الا الله... "
استقامت، پایداری، شجاعت و مردانگی شیخ شریف در مقابل عراقی ها درآن لحظه انگیزه و جراتی مضاعف در من ایجاد کرد. گرچه مجروح بودم آنها بینی و کتفم را هم شکستند. اما موفق نشدند زبان مرا باز کنند! و بفهمند من، عربم یا عجم.
این فرمانده مقاومت است!چندین گلوله به بدن شیخ شریف اصابت کرده بود، وخونی که از بدنش می رفت و به خاطر بی خوابی شب ها و روزهای گذشته و تلاش های خستگی ناپذیر و مجاهدت ها و سلحشوری ها وسخنرانی های پی درپی و گرسنگی و تشنگی، دیگر رمقی برایش نمانده بود. با این حال عراقی ها با اسلحه به پاشنه پای راست شیخ شلیک کردند ولی این مرد شجاع چون کوهی ایستاد و با لحنی رسا به عربی فصیح به عراقی ها گفت: "از خاک ما بیرون بروید، مگر ما همه مسلمان نیستیم؟"
عراقی ها که مقاومت و شجاعت شیخ شریف را دیدند بیش از پیش عصبانی شدند و به دست راست و پاشنه پای راست شیخ، شلیک کردند و گفتند: "هذا آیة المقاومة... این فرمانده مقاومت است."
سپس آنها شیخ را به رگبار بستند که پا های این روحانی بزرگوار سوراخ، سوراخ شد. پس از آن حدود ده نفر شیخ شریف را می زدند. شیخ تکبیر "الله اکبر" می گفت و آنها می زدند.
عراقی ها همان طور که اطراف شیخ شریف (حوسه) هلهله و پای کوبی می کردند، عمّامه شیخ را با سرنیزه برداشتند و به زمین انداختند و فریاد می زدند: "اسرنا الخمینی، اسرنا الخمینی، ما خمینی را اسیر کرده ایم."
اسارت شیخ برای آنها خیلی مهم بود.
دفاع از امام خمینی (ره) گرچه من درکربلا نبودم که ببینم کوفیان با امام حسین (ع) و یارانش چه کردند ولی در کربلای خونین شهر بودم و دیدیم که عراقی ها با یکی از اصحاب امام حسین (ع) چه کردند.
شیخ شریف، در آن ساعت نتوانست از اسلحه استفاده کند، ولی از زبانش استفاده کرد با اینکه مجروح بود، آنها می زدند وروی زمین می کشیدند. شیخ به زمین می افتاد ولی دوباره برمی خواست.
در آخرین ایستادن، به زحمت برمی خاست و چون کوه در کنار ماشین سرپا ایستاد و در همان وضعیت با صدای بلند به زبان عربی فصیح فرمود: "الیوم خمینی حسین (ع) و صدام یزید... امروز خمینی، همانند حسین زمان و صدام یزید زمان است. از زیر پرچم یزید بیرون بروید و زیر پرچم حسین (علیه السلام) قرار بگیرید."
این کلام شیخ لرزه بر اندام دشمن افکند. آنها شگفت زده به شیخ چشم دوختند.
ترسیم صحنه شهادتیکی از عراقی ها، که فرمانده آنها نیز بود شخصی بلند قامت. تنومند و بسیار ورزیده بود. مثل شمر، با سرنیزه به طرف شیخ شریف حمله ور شد. متحیر ماندم، که این دشمن خدا با شیخ شریف چه می خواهد بکند؟ او به محض اینکه به شیخ رسید، از سمت چپ سرنیزه را در شقیقه شیخ فرو برد و چرخاند. از شیخ فقط آیه "انالله وانا الیه راجعون " شنیده شد.
ضربه دوم را که زد، فریاد شیخ به تکبیر ( الله اکبر ) بلند شد، ضربه سوم که پیشانی شیخ را از هم درید. شیخ زبانش را لای دو دندان گذاشت تا آرزوی شنیدن ناله را به دل دشمن بگذارد. عراقی ها چشمان او را از حدقه بیرون آوردند ولی صدای ناله شیخ شریف قنوتی را نشنیدند.
آن سفاک با همان سر نیزه کاسه سرشیخ را جدا نمود. جمجمه اش را از جای عمامه برداشت. محاسنش را به خون سرش رنگین کرد. مغز سر شیخ نمایان شد و پس از افتادن کاسه سر به روی آسفالت گرم خیابان چهل متری خرمشهر، مغز سر شیخ نیز به روی زمین قرار گرفت، بعد بدن مقدسش به آرامی به حالت نشسته کنار زمین افتاد.
همانطور شد که شریف قنوتی در سال 1352 حدود هفت سال قبل ازشهادتش گفته بود،که خیال کردید من به این مفتی ها می میرم . من باید فرقم مانند مولایم علی علیه السلام شکافته شود واینگونه بود که فرق شیخ شریف قنوتی شکافته شد.
این آخر کار نبود. بعثی های جنایتکار در اطراف بدن مقدس شیخ شریف به رقص وپای کوبی پرداختند هلهله می کردند و فریاد می زدند: "قتلنا الخمینی، قتلنا الخمینی، ما خمینی را کشتیم..."
سه مزار برای یک شهیدروز 24 مهر با خون شیخ و یارانش خرمشهر، خونین شهر شد. جسد مطهر شیخ با حمله مدافعان اسلام از صدامیان پس گرفته شد و در روز 27 مهر 1359 آن بدن مطهر با قبای خونین ـ که حالاکفنش شده بود ـ در قبرستان شهدای آبادان، قطعه شهدای خرمشهر در میان یارانش غریبانه دفن شد تا برای همیشه مزارش میعادگاه عاشقان و آزادگان باشد.
این قدرخاطره این شهید در دل مردم (اردکان) جاودانه مانده که یادبودی از شهید قنوتی در قبرستان شهدای این شهر ساخته اند. مردم که همواره برای زیارت قبور شهدا می روند ابتدا به زیارت مزار شهید قنوتی می روند.
شهید شریف قنوتی در بهشت شهدای بروجرد و در میان خیل مقدس شهدا سنگ یاد بودی جهت زیارت عاشقان خود دارد. ولی مدفن اصلی این شهید بزرگوار همان گونه که گفته شد در گلزار شهدای آبادان است. جایی که شهدای گمنام قبر آن بزرگوار را در بر گرفته اند .
حرف آخر از زبان روحانی شهید شریف قنوتی:بالای هر نیکی، نیکی است تا آنگاه که مرد در راه خدا کشته شود. پس چون در راه خدا کشته شد، بالاتر از آن نیکی و ارزشی وجود ندارد.
امروز، روز امتحان است. برای خدا کار کنید و خود را به سختی بیندازید و جسمتان را پرورش ندهید که این جسم، فانی است و به زیر خاک میرود. شهادت، سعادتی است که نصیب هر کس نمیشود و خون پاک و مطهر میخواهد.
عبدالرحیم سعیدی رادمنابع:1. سه مزار برای یک شهید، سیره زندگی روحانی شهید شریف قنوتی، نشر آزدگان ، 13862. روزنامه کیهان، شماره 18928 به تاریخ 29/7/86، صفحه 9 (ادب و هنر)3. سایت تبیان4. سایت ساجد